[غزل شاهنده]
«طلاق خاموش»،
«طلاق روانى» و يا همان «طلاق
عاطفى» واژه اى است كه در
زندگى مدرن امروز بسيار به
گوش مى خورد آنگونه كه گاهى
فكر مى كنيم تمام زيبايى
زندگى مشترك در روزهاى اول آن
خلاصه شده است. يعنى درست تا
وقتى كه هر دو طرف براى هم
تازگى دارند و به هرنحوى در
صدد جلب رضايت هم هستند اما
با گذشت زمان و سايه انداختن
سختى ها و مشكلات بر زندگى،
بى تفاوتى و بى روحى بر زندگى
حاكم مى شود و آن وقت است كه
طلاق عاطفى صورت مى گيرد.
* جدايى زير
يك سقف
طلاق خاموش يا
همان طلاق عاطفى، نوعى از
جدايى است كه در آن زن و شوهر
اگرچه با هم زير يك سقف زندگى
مى كنند اما هيچ مهر و محبت و
عاطفه اى بين آنها حاكم نيست،
در اين نوع زندگى، تنها چيزى
كه زوجين را به هم متصل مى
كند قراردادى است كه در
ابتداى زندگى آن را پذيرفته
اند، قراردادى كه معمولاً هر
دو طرف در زمان امضاى بند بند
موارد آن، مهر و محبتى را در
دل احساس كرده اند اما پس از
گذشت سالها، اكنون همين رابطه
شيرين و گرم به سردى و خاموشى
گراييده است.
دكتر محمود دژكام روانشناس و
عضو هيأت علمى دانشگاه علوم
پزشكى شهيد بهشتى طلاق عاطفى
را اين گونه تعريف مى كند «در
طلاق عاطفى دو نفر به صورت
فيزيكى از يكديگر جدا نمى
شوند، بلكه كنار هم زندگى مى
كنند و شرايطى بر روابط آنها
حاكم است كه در طلاق متعارف
وجود ندارد.» وى ادامه مى
دهد: «اين اتفاق مى تواند به
صورت يك طرفه و يا دو طرفه و
به مرور زمان رخ دهد و دوطرف
بتدريج متوجه شوند كه جذابيت،
كشش و علاقه و عاطفه مثبتى كه
نسبت به هم داشته اند در بين
آنها رنگ باخته است. به
عبارتى حساسيت ها، كنجكاوى ها
و نگرانى هايى كه آنها نسبت
به هم نشان مى دادند فروكش مى
كند و باعث ايجاد كرختى در
بين آنها مى شود و اين احساس
باعث مى شود كه هميشه يك طرف
نسبت به رفتارهاى ديگرى شكايت
داشته باشد، مواردى مانند درك
نشدن، بى توجهى، اشتغال زياد،
تكروى و بى توجهى به نيازها و
خواسته هاى طرف مقابل كه
معمولاً اين شكايت ها بيشتر
از جانب زنان نسبت به مردان
صورت مى گيرد، ضمن آن، كه
گاهى نيز مردان از انرژى و
نشاط نداشتن همسر، بى علاقگى
و فراموشكارى و بى دقتى
درامور گله مند هستند. به
خصوص آن كه مسائل استرس زا و
اشتغال هاى فكرى و فيزيكى و
نبود آرامش در محيط زندگى و
كار نيز باعث تشديد اين موضوع
مى شود.»
دژكام بروز چنين مشكلاتى در
جامعه ايرانى را نتيجه گذر از
جامعه سنتى به صنعتى مى داند
و اضافه مى كند: «يكى
ازمهمترين آسيب هاى ناشى از
مؤلفه هاى متفاوت جامعه سنتى
و صنعتى، گسسته شدن روابط
خانوادگى و به سردى گراييدن
روابط مثبت و شيرين خانوادگى
است. روابطى كه با گذشت زمان
و گذر از اين پروسه منجر به
متفاوت شدن خواسته ها، نگرش
ها و نيازهاى زن و مرد و
متعاقب آن دور شدن آنها از هم
شده است كه در چنين شرايطى
تنها وجود انگيزه اى خاص مى
تواند دو نفر را به زندگى در
كنار هم وادار كند كه معمولاً
اين انگيزه نيز وجود فرزندان
و يا در كشور ما مسائل خاص
اجتماعى است، مسائلى كه منجر
به تحمل زندگى و ادامه آن مى
شود. در حالى كه اين گونه
زندگى كردن هر لحظه آماده
رخدادى جديد خواهدبود.
اين اظهارات دكتر دژكام
دقيقاً نكاتى است كه يك آسيب
شناس اجتماعى طرح مى كند،
نكاتى كه هشدارى جدى براى
ادامه زندگى است «رسيدن به
مرحله طلاق عاطفى در زندگى
حكم زنگ خطرى را دارد كه به
رسيدن به طلاق قانونى منجر مى
شود.»
توضيحات بعدى محمد اكبرى نيز
ماجرايى است كه شايد براى
بعضى از ما به نوعى در زندگى
تجربه شده باشد. «معمولاً
بيشتر ازدواج ها بر پايه عشق
و علاقه صورت مى گيرد اما
هميشه آينده مطابق با آن چه
فكر مى كنيم پيش نمى رود و
گاهى در زندگى مشترك اتفاقاتى
رخ مى دهد كه باعث مى شود به
ناگاه تمام تصورات ما فرو
بريزد. در اين شرايط اگر دو
طرف نتوانند بنا به شرايطى كه
وجوددارد از هم جدا شوند به
ناچار مجبور خواهندشد با سخت
ترين شرايط تا پايان عمر،
زندگى خود را با طلاق عاطفى
سپرى كنند.»
وى درباره عواقب چنين روندى
در زندگى توضيح مى دهد:
«تفاوت هاى فردى يك اصل مسلم
غيرقابل انكار است كه براى
نظام اجتماع و طبيعت ضرورى
است و به پيروى از اين اصل
طبيعى اگر هم بين زن وشوهر
اختلاف وجود داشته باشد اين
اختلاف ها مى تواند با گذشت و
چشم پوشى برطرف شود. در حالى
كه اگر اين فاصله زياد شود
عوارضى متوجه زن و مرد و
فرزندان مى شود و البته اگر
بالاخره جدايى رخ دهد به خصوص
در ايران بيشترين عوارض جدايى
را زن متحمل مى شود. آن هم به
دليل نوع نگاه جامعه به قشر
زن، محدوديت هاى اجتماعى و
نوع نگاه مردان به زنان
مطلقه، كه آنها را در وضعيت
دشوارى قرار مى دهد كه به
همين دليل هم بسيارى از زنان
ترجيح مى دهند به زندگى مشترك
ادامه دهند و با نا امنى هاى
روانى و اجتماعى بعد از طلاق
مواجه نشوند.»
به گفته اين آسيب شناس طلاق
عاطفى پديده اى فراگير در
كشور است، مسأله اى كه به
دليل محدوديت هاى اجتماعى و
فرهنگى، مشكلات مالى، اجبار
خانواده ها و عوامل ديگرى كه
اجازه جدايى زن و شوهر را نمى
دهد، خانواده هاى زيادى را
وادار مى كند در شرايطى كه زن
و مرد از نظر روانى علاقه اى
به ادامه زندگى مشترك ندارند،
پس از يك دوره طولانى دعوا و
كشمكش، از مرحله دشمنى و تنفر
عبور كنند و به وضعيت «بى
تفاوتى» برسند. به اعتقاد وى
بى تفاوتى آخرين مرحله روابط
بين زن و شوهر است كه در آن
اصل «بود و نبود» همسر فرقى
براى زوجين نمى كند بلكه
مسائل جنبى ديگر زندگى ازجمله
مسائل مالى و امنيت اجتماعى
زن است كه احساس نياز به همسر
را شكل مى دهد. در چنين
شرايطى ميزان ناهنجارى هاى
اجتماعى افزايش پيدا مى كند
موجب به وجود آمدن ارتباطات
خارج از چارچوب خانواده مى
شود. ضمن آن كه به گفته اكبرى
در مرحله طلاق عاطفى اگرچه
زوجين در زير يك سقف زندگى مى
كنند، ولى به لحاظ عاطفى و
اجتماعى جدا هستند و در همين
زمان اغلب انحرافات و آسيب
هاى اجتماعى رخ مى دهد.
* حلقه مفقوده
رابطه
داخل اتاق
مشاور، زن و مرد بدون آن كه
به هم نگاه كنند روبه روى
يكديگر نشسته اند. زن به نظر
غمگين و مضطرب است و مرد گله
مند از بى توجهى همسر از
روزهاى خوش اول زندگى مى گويد
و شور و نشاطى كه هميشه
گرمابخش خانه بود و انتظارى
كه هميشه در نگاه همسرش براى
ورود او به خانه مى ديد. مرد
خاطرات گذشته را يك به يك
مرور مى كند و ادعا دارد كه
همسرش ديگر به او علاقه مند
نيست و زن با خمودگى فقط
شنونده است. او بى تفاوت نسبت
به اظهارات همسرش فقط گوش مى
دهد. مشاور اما به درستى
متوجه حلقه مفقوده رابطه بين
آنها مى شود. موضوعى كه از
عدم شناخت آنها از يكديگر
نشأت مى گيرد.
دژكام اين گونه احساسات و
رفتارها را شامل حال همسرانى
مى داند كه اگرچه به مدت
طولانى با هم زندگى كرده اند
اما از شرايط روحى و جسمى
يكديگر بى اطلاع هستند و
اضافه مى كند: «گاهى شرايط به
گونه اى است كه تغييرات خلق و
خوى يك طرف كه به دلايل مختلف
صورت مى گيرد باعث ايجاد
زمينه براى دورشدن دو طرف مى
شود. مثلاً خانمى به دليل
بالا رفتن سن دچار حالت هاى
افسردگى، كم شدن فعاليت و بى
علاقگى مى شود. بدون آن كه از
سوى همسر خود درك شود و به
همين دليل متهم مى شود كه از
علاقه اش نسبت به شوهرش كاسته
شده است و همين امر موجب بروز
اختلاف و ريشه دوانيدن آن در
زندگى مى شود تا آن جا كه دو
طرف از هم دور مى شوند و بعد
از مدتى به فكر جداشدن از هم
مى افتند كه معمولاً در چنين
افرادى به دليل آن كه معمولاً
فرزندانى حضور دارند و يا به
دلايل محدوديت هاى اجتماعى
نمى توانند به راحتى از هم
جدا شوند و مجبور به زندگى در
كنار هم مى شوند كه حضورى
فيزيكى در زندگى است.»
وى با تأكيد بر اين كه بروز
چنين رفتارهايى ناشى از مسائل
ميانسالى و يا تغييرات
هورمونى است، خاطرنشان مى
كند: متأسفانه مرد در اين
شرايط بدون آن كه همسر خود را
درك كند و نسبت به او علاقه
مندى بيشتر نشان بدهد
رفتارهاى خودسرانه و
خودمحورانه انجام مى دهد و به
نوعى باعث فاصله گرفتن بيشتر
مى شود. در حالى كه از چنين
وضعيتى نه تنها خود آنها
متضرر مى شوند، بلكه فرزندان
نيز قربانى شده و از داشتن
محيطى گرم و صميمى محروم مى
شوند. در حالى كه تمام اين
روند نااميدكننده تنها با
شناخت و درك متقابل قابل رفع
است.
وى البته تصريح مى كند:
«معمولاً زنان نيز به دليل
برخورد انفعالى با مسائل،
ازجمله اين موضوع كه قادر به
طرح ناكامى هاى خود در زندگى
نيستند مسائل ساليان گذشته را
در خود نگاه مى دارند و بدون
گفت و گو و تلاش براى برطرف
شدن خواسته هايى كه داشته
اند، فاصله گرفتن و دورى
گزينى را درطى زمان انتخاب مى
كنند كه همين امر به مرور
زمان منجر به طلاق عاطفى مى
شود و البته در چنين شرايطى
معمولاً زنان به دلايل
اجتماعى و يا علاقه به سرنوشت
فرزند خود به بيانى با شرايط
موجود مى سوزند و مى سازند و
به زندگى بدون انگيزه و عادى
عادت مى كنند. اما مردان در
خارج از خانه به دنبال همراهى
ديگر مى گردند و يا مشغوليت
هاى ديگرى براى خود برمى
گزينند كه تمام اين رخدادها
به نوعى آسيب هاى ديگرى را به
همراه دارد.»
و در پايان اين كه دژكام به
زوجينى كه با اين مشكل رو به
رو هستند پيشنهاد مى كند قبل
از اين كه گرفتار معضلات جدى
ترى شوند با مراكز مشاوره
ارتباط برقرار كنند. ضمن آن
كه وى در ميان گذاشتن مشكلات
زندگى را با اعضاى ريش سفيد
يا گيس سفيد فاميل هم توصيه
مى كند. «بالاخره هرچه باشد
همه قبول داريم كه آنها
موهايشان را در آسياب سفيد
نكرده اند، پس استفاده از
تجربيات آنها را فراموش
نكنيم.»